کد مطلب:152249 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:169

آقایی با چکمه و کلاهخود روی برفها ایستاده بود و ما را نجات داد
آقای حاج مهدی اشعری قمی این قضیه را نقل كردند:

در یك شب سرد برفی، در فصل زمستان از شهركرد به طرف قم حركت كردیم. حدود دو ساعت بعد از نصف شب، در ماشین پیكان بار و به همراه اثاثیه ی یك خانواده و صاحب آن اثاثیه، مابین بروجرد و قم حركت می كردیم. هوا یخبندان بود و برف زیادی در جاده و اطراف آن بر زمین نشسته بود، به طوری كه در بعضی جاها اطراف جاده را تقریبا یك متر و نیم برف پوشانده بود!

از بس جاده خطرناك بود، كنترل ماشین از دست بنده خارج شد و اتومبیل در یك جای خیلی خطرناكی فرورفت! مرد خانواده از ماشین پایین آمده و چند لحظه بعد دوباره سوار شد و با تب و لرز، حیران و بهت زده، مرتبا می گفت: دیدی چه بلایی سر ما آمد؟

آن وقتها در آن جاده، ماشین خیلی كم رفت و آمد می كرد. گفتم: آقای مسافر، بیا بالا. سپس ناگزیر دست توسل به دامان حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام زدم و عرض كردم: آقا جان، یهودیها در خانه ات می آیند و آنها را ناامید برنمی گردانی! من كه نوكر برادر شما هستم!

طولی نكشید كه دیدم یك آقایی با كلاهخود و زره و چكمه، روی برفها ایستاده است و به من فرمود: ماشین را بگذار دنده عقب! وقتی دستور آن آقا را اجرا كردم و ماشین را دنده عقب گذاشتم و مقداری عقب آمدم، تمام نگرانیها برطرف شد و یكدفعه دیدم ماشین روی جاده ی صاف ایستاده است. بعد به من فرمود: حركت كن! من


هم حركت كردم و یكدفعه هر چه نگاه كردم كسی را در آنجا ندیدم! [1] .


[1] چهره ي درخشان ج 1، ص 442.